دوشنبه، آذر ۰۶، ۱۳۹۱

ARGO, An open letter From A.Baharloo to Mr Ben Afflleck


 ARGO, An open letter From A.Baharloo to Mr Ben Afflleck





Dear Ben,

I always liked you, as a person, writer, actor, and as a director.  At least until I saw your latest work. Argo.

In an essay type narration or comic strip at the beginning of your much publicized movie, you have summarized the history of Iran, the place I came from, in the most distorted, lop sided, wrong, and border to fraudulent way which only in  fictional  world of Hollywood you could get away with it. I am talking about the so-called art work of Kyle cooper that takes away any journalistic credibility from your work.

As respectful that I am trying to be,  it is a simplistic, linear account of what led to the Iran's revolution, and as close to the truth, as the Khomeini's words was about  his love for freedom of Iranian people. It is indeed the same wrongful song that broadcast mercilessly in the ear of Iranians prior to their fall, to  persuade them, and justify their historic mass suicidal move of 1978.

You show a photoshop altered picture of an upside down hanged from ceiling tortured or dead person to show the brutality of Shah's regime which was replaced by Khomeini's multi dirty dozens. I am sure you didn't do that knowingly, but You know well that using that altered picture, showing it to your audience as a document, not only ethnically is wrong, it simply takes away all the journalistic credential that you have tried so hard to earn in making of Argo.

In the same short part, the account of down fall of Mossadegh, the picture of  poverty ridden iran in time of  Mohamad Reza Shah is equally wrong, and at least remains unresolved amongst Iranians to this date. In a way the way they are presented in Argo,  justifies a revolution which introduced the world to a phenomenon called, "state sponsored terrorism", a prelude to the September 11 disaster, which remains the biggest threat to the world security.

Iran is now a depressed nation, and in deep sense of guilt, for being manipulated in 1978 to go against the same person that Argo accuses of committing  all the crimes, and wrong doings. Today in Iran, the older ones  remember the days of Mohammadreza shah, as the days of lost glory, with remorse, and young ones blame their parents for joining the  frenzy movement of 1978 which handed the destiny of many generations to come in the cruel hand of Khomeini and company. Your apparent consultants were  wrong . My suggestion  is, if you can't figure out how a person or an era was, look at what happened when that person and era are gone.

Argo's conclusion about two of the most controversial and hotly debated events among Iranians, has totally, and categorically  ignored all the arguments and  valid documents, and sided with the one's who have locked themselves in a mental cocoon of unearned intellectualism. They, dear Ben, are responsible for bringing the catastrophic revolution of  Khomeini  upon Iranians, and to the free world. Argo took the wrong side , and ignored the rest.

The politics, and history of Iran is so complicated, and confusing, even for many of the Iranians, even the educated ones. A  haphazard look and judgement does not serve the justice.

Oh by the way, in that infamous comic strip at the beginning of Argo,  a clip from the late Shah's last interview with David Frost in Panama a few month before his death, was used. Have you seen the rest of that interview? For instance, the part that he points at two American oil companies who financed this costly operation we know as Iran's devolution? Or the part he points at General Huyser's notorious mission in Iran, when he was dispatched, by President Carter to go to the Iranian Army generals and deliver his devastating secret message to them? Did  you know? General Alexander Haig, commander of Nato forces, and general Huyser's boss then, resigned from his post in Nato in protest for what he considered an unjust interference of Carter administration in the Iranian internal affairs to undermine the Shah of Iran, in the deciding days when the movement in Iran was not labeled as "revolution" yet. I doubt if you have. Otherwise you would've given it a different treatment perhaps.

Your previous works always suggest that you are a talented film maker, but in your own world, in Hollywood mentality. Please go back to what you are good at it. Forget about our once "home", which was brought down because of an international plot  34 years ago. Forget it. We, and you will be much better off.
If by any chance you are interested in the truth, of what happened, and have a few hours time to spare,  then watch a documentary called Devolution. I made that film dear Ben, not with mega budget of hundred millions such as yours, but with a personal few hundred thousand dollars budget.   It is an independent true account of The disaster forced upon Iranians. us.
I wish you had seen Devolution before that historical blunder at the beginning of Argo.

I will be glad to send you a complimentary copy.

Ahmad Baharloo
Ahmad Baharloo is the former Chief of VOA Persian Service, currently working as an independent film maker.

پنجشنبه، آذر ۰۲، ۱۳۹۱

قانون ازدواج و حقوق برابر پیمان همسری برای همجنسگرایان




ازدواج همجنسگرایان در دانمارک بعنوان اولین کشور دنیا در سال ۱۹۸۹ به تصویب رسید و به دنبال آن در دیگر کشورهای اسکاندیناوی همچون نروژ، سوئد و ایسلند این قانون رسمی شد. به دنبال کشورهای اسکاندیناوی، در هلند در سال ۲۰۰۱ و در اسپانیا در سال ۲۰۰۵ این قانون به تصویب رسید. در دیگر کشورهای جهان همچون کانادا، هفت ایالت آمریکا از جمله کالیفرنیا، نیویورک، ماساچوست، کانتیکت، آیوا، نیوهمپشر، ورمانت و شهر واشینگتن دی. سی، نیوزلند، آفریقای جنوبی، مکزیک و آررژانتین همجنسگرایان دارای حقوق و مزایای پیمان همسری می باشند. 

در گذشته ایی نه چندان دور، افراد مذهبی، سنت گرا و محافظه کار جامعه با ازدواج همجنسگرایان مخالفت می نمودند، چرا که آنان معتقدند ازدواج امری مقدس است و مبنای آن تشکیل خانواده و زاد و ولد است. در مقابل این گروه، آن دسته از موافقان با پیمان همسری همجنسگرایان، ازدواج را امری برای تکامل بشر قابل اجرا برای همگان فارغ از نوع گرایش جنسی شان می دانند.

حق عشق همجنس به همجنس و گرایش با هم زیستن دو همجنس در بیشتر کشورهایی که پیشرو احترام به حقوق انسانی هستند، امری اجتناب ناپذیر است. در حالی که در کشورهای در حال توسعه همچنان همجنسگرایی را نوعی انحراف اخلاقی دانسته و آن را امری غیر قابل بخشودنی می دانند و شوربختانه در بیشتر این جوامع برای همجنسگرایی مجازات اعدام در نظر گرفته شده است. 

امروزه همجنسگرایان خواهان برابری کامل در همه عرصه ها با دگر جنسگرایان از جمله حق فرزندخواندگی می باشند. در این روزها در کشور فرانسه، ماجرای تصویب یا رد قانون ازدواج برای همجنسگرایان در ارتباط با حقوق برابر پیمان همسری دگرجنسگرایان بحث داغ گروه ها و احزاب مختلف سیاسی و مدنی است. همچنین بیش از هزاران نفر برای اعتراض به تصویب احتمالی قانونی شدن ازدواج همجنسگرایان در شهرهای مختلف تجمع نمودند. 
در جامعه فرانسه همجنسگرایان همانند دگرجنسگرایان آزاد هستند و از حقوق اجتماعی برابر برخوردار می باشند. در این میان، مدرسه فکری وجود دارد که با تصویب حق ازدواج دو همنجس مخالفت داشته چرا که با اصل فرزندخواندگی مخالفت دارند. بسیاری همچنان براین عقیده هستند که هر بچه ایی نیازمند داشتن یک مادر و یک پدر می باشد و این خاصه طبیعت است.

در نهایت از مخالفان ازدواج همجنسگرایان و حق فرزندخواندگی پرسشی دارم:

بچه هایی که پدر و یا مادر معتاد، جانی و نابهنجار دارند، در فضای خشونت خانواده بسر می برند و یا از حق داشتن پدر و مادر محروم هستند ... اگر دو پدر و یا دو مادر همجنس بتوانند به یک بچه محروم از خانواده، فرصت خوشبختی داشتن خانه و گرمای خانواده ایی دگراندیش را ایجاد نمایند، چرا نه؟





====================================================



- ضربات کابل ناپدری جان «امیرعلی» 5 ساله را گرفت


- گرسنگی؛ عامل ترک تحصیل دانش‌آموزان

سایت قانون : ناتوانی در خرید مواد غذایی به دلیل نبود اعتبار مالی از سوی اداره آموزش و پرورش در حالی چند مدرسه شبانه‌روزی در استان گیلان را تعطیل و ۵۰ دانش‌آموز به دلیل گرسنگی مجبور به ترک تحصیل شده‌اند که 
وزیر آموزش و پرورش در فرانسه به سر می‌برد. دانش‌آموزان مدرسه شبانه‌روزی رانکوه املش، به دلیل نبود مواد غذایی مدرسه را ترک کرده‌اند.

سن خشونت در ایران به ۴ سال رسیده است




......

سه‌شنبه، آبان ۱۶، ۱۳۹۱

جشنواره های ایرانیم آرزوست


برنامه جشن های ۲۵۰۰ ساله و بزرگداشت کوروش بزرگ از شبکه تلویزیونی آرته به دو زبان فرانسه و آلمانی پخش شد.
قبل تر ها شنیده بودم بعضی از برگزاری این مراسم ناراضی بودند چرا که در کشورمان همچنان فقیر داشتیم.
 چندین بار دیگر این برنامه را از زاویه های مختلف نگاه کردم. هربار این برنامه را نگاه کردم، سعی نمودم خود را در پوست نسل اون دوره گذاشته و به خودم گفتم، نه... نه .... ای کاش این فرصت را نسل من داشت. 



امیدوارم که نسل آینده در سایه آزادی بتواند سالانه برنامه ها و جشنواره های بین المللی شکوهمندی در کشورمان برگزار کنند. آرزوی من این است که بیشتر کار کنیم، مالیات بیشتری پرداخت کنیم، ولی در کشورمان هر سال بتوانیم دست در دست هم، بزرگداشت کوروش و حقوق بشر، فردوسی و شاهنامه، بوعلی سینا و علم طب، مولانا و عرفان، بزرگداشت خیام و خوارزمی و حسابی و ریاضیات، نوروز و مهرگان را جهانی کنیم، در هر استانی جشن های محلی شکوهمند داشته باشیم و جشنواره های زیادی را بجای صرف هزینه در ساخت بمب اتم، کمک به گروه های تروریستی و قتل وعام مردم بیگناه برای جهانیان برگزار کنیم.


===============================================

جشنواره ونیز- ایتالیا

جشن سال نو چینی- پاریس




دوشنبه، خرداد ۰۸، ۱۳۹۱

سادگی از ته دلبستگی ام پیدا بود


 When I know your soul, I will paint your eyes


من نه عاشق بودم
و نه محتاج نگاهی که بلغزد بر من
من خودم بودم و یک حس غریب
که به صد عشق و هوس می ارزید
من خودم بودم و دستی که صداقت می کاشت
گرچه در حسرت گندم پوسید
من خودم بودم و هر پنجره ای
که به سر سبزترین نقطه بودن وا بود
و خدا می داند بی کسی از ته دلبستگی ام پیدا بود
من نه عاشق بودم
و دلداده به گیسوی بلند
و نه آلوده به افکار پلید
من به دنبال نگاهی بودم
که مرا از پس دیوانگی ام می فهمید
آرزویم این بود
دور اما چه قشنگ
که روم تا دروازه نور
تا شوم چیره به شفافی صبح
به خودم می گفتم
تا دم پنجره ها راهی نیست
من نمی دانستم
گه چه جرمی دارد
دست هایی که تهی است
و چرا بوی تعفن دارد
گل پیری که به گلخانه نرسید
روزگاریست غریب
من چه خوش بین بودم
همه اش رویا بود
و خدا می داند
سادگی از ته دلبستگی ام پیدا بود

                          جبران خلیل جبران

سه‌شنبه، اردیبهشت ۲۶، ۱۳۹۱

فریادی دربند سکوت

من ساکت خاموشم و تمامی هستی من فریادی است که در اندرون من می جنگد تا زنجیرها را از هم پاره کند و از اسارت این بدن رها شود.

در این سکوت، فریاد حقیقت من و تو نهفته است. 

شاید این سکوت خاموش، آزادی را دیدار کند و فریاد درونم پایکوبان آوای راز ما را برای جهانیان بسراید. پنداری از رویای آزادی این فریاد اسیر در بند سکوت من خاموش، آرامش خاطر برای ادامه این راه دشوار است. و همه هراس من از این است که فریاد حقیقت ما در سکوت من، آنجا که خورشید به انتهای دریا می رسد، به خاموشی ابدی سپرده شود. 


نازیلا

یکشنبه، اردیبهشت ۲۴، ۱۳۹۱

حکم قتل آزادی اندیشه و بیان



پس از سی و سه سال، دستاورد بزرگ نظام جمهوری اسلامی، آوارگی میلیون ها ایرانی در گوشه و کنار این کره خاکی بوده است. شهروندان ایرانی برای داشتن آزادی و فضایی برای نفس کشیدن، در بدترین شرایط ممکن به سرزمین مادری وداع گفته و با همه مشکلات در دیار غربت مقاومت کرده اند. بیشتر شهروندان ایرانی در خارج از مرزهای ایران افتخارهای چشمگیری را به نام ایران آفریده اند و نام ایران و ایرانی را در جهان زنده نگه داشته اند.
شاهین نجفی، خواننده سبک رپ و راک، حتی در تبعید، مسائل و معضلات جامعه ایران را در شعر و ترانه هایش فریاد می کند. فرسخ ها دور از سرزمین مادری، برای طنز خوانی اندیشه اش به شکل مافیایی به قتل محکوم می شود.    
آقای صافی گلپایگانی که در قم به راحتی در جای گرم و نرم نشسته اید و با پول مردم ایران حکم صادر می کنید و جایزه می گذارید. آیا تا به حال به ذهنتان رسیده است که از شهروندان تبعیدی بپرسید، در چه شرایطی هستند؟ آیا در دین الهی شما، فقط صدور حکم قتل و سنگسار و اعدام مجاز است؟
آقای گلپایگانی، وقتی در خانه گرم و نرم خود نشسته اید، هیچ از خود پرسیده اید که ایرانیان آواره شده در چه شرایطی هستند؟ آیا تا به حال به این فکر افتاده اید که حکم ارتداد کسانی را بدهید که مردمان بزرگ ایران را از سرزمین خود آواره کرده اند؟
آزادی بیان این نیست که هر چه میل آقایان باشد گفته شود، آزادی بیان یعنی، بیان آنچه می اندیشیم و احترام به بیان دیگری. اگر روشنفکران ننویسند و اگر هنرمندان، ارزش ها و عقاید را به چالش نکشند، جامعه تبدیل می شود به باتلاقی که هیچ چیزی در آن حرکت نمی کند. اگر حکم بر این است که همه آنچه را شما می گویید انجام دهند، پس مسلمان چگونه به شک و تردید راه یابد تا به یقین برسد؟
شرم بر شما آقای گلپایگانی که در در سرزمین ما به آرامی زندگی می کنید و حکم قتل استعدادهای کشورمان را در خارج از مرزهای ایران صادر می کنید.
بدانید که یک تار موی جوانان و سرمایه های این سرزمین همچون شاهین نجفی به همه ارزش های شما که بسیار دور از انسانیت و الهیت است می ارزد.



چهارشنبه، اردیبهشت ۱۳، ۱۳۹۱

میان ماه من تا ماه گردون

روز جهانی کار و کارگر
اول ماه می، روز جهانی کارگر است و من از مرکز شهر پاریس گذر می کنم، جمعیت باشکوهی با شور و هیجان در تشکلات بزرگ کارگری برای بیان مطالبات خود و گرامیداشت این روز باشکوه به خیابان ها آمده اند.
گل موگه
در گوشه و کنار خیابان ها، بساط فروش گل موگه به چشم می خورد. موگه، گل سفیدی که در ماه می در سراشیبی دره ها سبز می شود. از جمله سنت های زیبای کشور فرانسه، به مناسبت گرامیداشت کار و تلاش، و پاسداشت از زحمات همدیگر، در چنین روزی مردم همه به هم گل موگه هدیه می دهند. می گویند در زمان رنسانس، پادشاه چارلز چهارم فرانسه (1561)، به اطرافیان خود این گل را برای خوش یمنی هدیه می داده است و اینچنین رسم موگه اول ماه می در سنت فرانسه باقی می ماند.
در حالی که پلاکاردهای تشکل های مستقل کارگری فضا را رنگی کرده اند، به یاد رضا شهابی و همه فعالان سندیکاهای کارگری ایران افتادم که تنها به دلیل بیان حقوق اولیه طبقه کارگر، در زندان های حکومت غارتگر اسلامی به سر می برند. میلیون ها کارگر زحمتکش ایرانی در شرایط بسیار دشوار معیشتی به دلایل مختلف همچون کاهش و حذف دستمزدها، نبودن امنیت شغلی، نقض حقوق کار، بهره کشی از نیروی کار کودکان، عدم امکانات ایمنی در محیط کار، بیکاری و گرانی های کمرشکن در شرایط بسیار سخت و دشوار به سر می برند.

دو کارگر مترو در کنارم ایستادند و با هیجان عحیبی از انتخابات ریاست جمهوری یکشنبه آینده فرانسه صحبت می کنند. به چهره یکی از آنها خیره شدم، چشمان آبی و کشیده اش من را به سفر دوری در چشمان یاراحمد، یک همسایه قدیمی برد.

چند سالی از فاجعه انقلاب اسلامی گذشته بود که خانواده ام به دلیل مشکلات مالی به آپارتمانی واقع در غرب تهران، یک طبقه زیر زمین نقل مکان کردند. در کنار آپارتمان ما یک شوفاژخانه ایی بود که یاراحمد شب ها را در آنچا به سر می برد.
یاراحمد بعدها یکی از دوستان خانوادگی شد، شب ها با هم شام می خوردیم، گاهی می آمد مدرسه دنبال من و گاهی برایم از چهار دخترش می گفت که ساکن شهر کابل بودند و حق رفتن به مدرسه را نداشتند.
انفجار در کابل
سال ها بعد، شنیدم که یاراحمد بعد از حمله آمریکا به خیال این که افغانستان آباد و آزاد می شود، به زادگاه خود بازگشت و دیری نگذشت که در یک بمبگذاری در جنوب شهر کابل کشته شد.
از آن روزها راه زیادی را رفتیم تا به حقوق بشر نزدیک شویم و امروز روز کارگر بیشتر از هر روزی افسوس می خورم که هر روز از دیروز فرسخ ها از حقوق انسان ها دور می شویم.
نگرش غیر انسانی قوانین جمهوری اسلامی نسبت به همشهریان افغانی ایران، این نگرش آلوده و کثیف را در فرهنگ جامعه ما نهادینه می کند.
یاراحمد بعضی وقت ها از غربت می گفت، پدرم در جواب به شانه هایش می زد و می گفت، یار احمد من هم اینجا در غربتم، ایران ما را به غارت بردند... یاراحمد هم سریع آرام می گرفت و با امید و هیجان می گفت، به زودی هم افغانستان و هم ایران آزاد می شوند.
یاراحمد خیلی زحمت کشید؛ در سرمای زمستون و گرمای تابستون، از صبح تا شب سر ساختمان کار می کرد، روزهای تعطیل در خانه های مردم کار می کرد. یاراحمد برای من نماد پدری از غیرت و انسانیت بود.  
شرمسار از بی احترامی های انسانی و ظلمی که به شهروندان افغانی در ایران می شود، به یاد یاراحمد یک شاخه گل موگه به آب های روان رود سن سپردم و آرزو کردم تا به زودی احترام انسانی و دمکراسی در ایرانمان برقرار شود و آبروی ایران به ایرانیان بازگردانده شود.  


تقدیم به دوستان افغانی ام



شنبه، اردیبهشت ۰۹، ۱۳۹۱

ما سربازان وطن هستیم

تنب بزرگ، تنب کوچک و ابوموسی و ادعای واهی و گستاخانه دولت امارات عربی متحده بر مالکیت و حاکمیت جزایر و جانبداری کشورهای عربی و بعضی دولت های غربی از موضع دولت امارات، تهدید فاحشی دیگر نسبت به تمامیت ارضی کشورمان باشد. تاریخ گواه است که هر زمان دولت مرکزی ضعیف بوده و حکمرانان نابخرد و ناآگاه اداره امور کشور را در دست داشته اند، بیگانگان به خاک ایرانمان طمع ورزیده اند.
نگرش تاریخی به اسناد و نقشه های معتبر جغرافیایی از تعلق قطعی و غیرقابل انکار این جزایر به ایران گواهی می دهد. ولی متاسفانه، در طی دو قرن گذشته، به سبب گسترش سیاست استعماری و اهداف توسعه طلبانه انگلستان و ضعف دولت مرکزی ایران و مسامحه سلاطین قاجار، این جزایر به مدت 80 سال از ایران جدا و از سوی بریتانیا به شیوخ قبیله قواسم، که تحت الحمایه دولت بریتانیا بودند، واگذار شد. اما سوابق امر حاکی است که دولت ایران هیچگاه از دعوی مالکیت و حاکمیت خود بر این جزایر صرف نظر نکرده است، تا این که دولت کارگری انگلستان در سال 1968 اعلام کرد که برای صرفه جویی در بودجه دفاعی انگلستان در اواخر سال ۱۹۷۱ نیروهای خود را از شرق سوئز و خلیج فارس خارج خواهد کرد.
دولت شاهنشاهی ایران، از این تصمیم انگلستان حمایت کرد و فرصت را برای احقاق حقوق از دست رفته خود مغتنم شمرد و نه به قصد جهانگشایی، بلکه به نیت دفاع از تمامیت ارضی ایران و به لحاظ موقعیت استراتژیک این جزایر در نزدیکی تنگه هرمز، پس از مذاکرات طولانی و تفاهم با دولت انگلستان و شیوخ شارجه و راس الخیمه، در تاریخ 30 نوامبر 1971، یعنی یک روز قبل از خروج نیروهای انگلستان از منطقه و دو روز قبل از تشکیل رسمی اتحادیه امارات عربی متحده، در سه جزیره مذکور نیرو پیاده کرد و به اعاده حاکمیت خود بر جزایر پرداخت. ضمنا در توافقی که 8 آذر 1350 با شارجه به عمل آمد، دولت شاهنشاهی ایران، برای کمک به ساکنین محدود ابوموسی و عمران و آبادی حکومت شارجه موافقت نمود، که به مدت نه سال، سالانه یک میلیون و نیم لیره انگلیس برای عمران و آبادی شارجه و جزیره ابوموسی به حکومت شارجه کمک کند و بر حاکمیت ایران بر جزایر توافق شد و همچنین اختیار ایجاد تاسیسات نظامی و حفظ امنیت جزیره نیز به دولت ایران سپرده شد.

از زمانی که نظام آشوبگر جمهوری اسلامی بر سرزمینمان سایه افکنده، هویت کهن ایرانی را که روزی آوازه شکوه و زیبایی در جهان بود را به زشتی و فضاحت کشانده است. به دلیل اعمال سیاست های نا نابخردانه، مغرضانه و تنش آفرین در عرصه دیپلماسی و روابط خارجی، اعراب منطقه در تقابل با ایران برخاستند و به دلیل دخالت های تروریستی، کشورمان را به انزوای بین المللی سوق داده است .

سربازان وطن بپا خیزید

در این شرایط حساس تاریخی که نگران منافع ملی و تمامیت ارضی سرزمینمان ایران هستیم، وظیفه یک یک ما مردم ایران است، که از من عبور کنیم و دست در دست هم دهیم و ما شویم.

چه كسي مي خواهد
من و تو ما نشويم
خانه اش ويران باد !
تو اگر ما نشوي،
- خويشتني
از كجا كه من و تو
شور يكپارچگي را در شرق
باز بر پا نكنيم
از كجا كه من و تو
مشت رسوايان را وا نكنيم .
من اگر ما نشوم، تنهايم


وقت آن است که همه احزاب، گروه ها و تمام کنشگران سیاسی و مدنی ایرانی داخل و خارج از کشور که بر خود نام اپوزیسیون نام داده اند، با گذشت از عقیده های شخصی، صادقانه و خاضعانه در خط مقدم، به نام سربازان وطن، برای گذر از این نظام تمامیت خواه و برای حفظ تمامیت ارضی ایران، دست در دست هم، تمام توان و امکانات خود را برای تشکیل شورای ملی به کار گیرند. با هم به پا خیزیم و کشور عزیزمان را از این بحران که ناشی از وجود و دوام این رژیم مستبد است، نجات بخشیم. 

من اگر برخيزم
تو اگر برخيزي
همه بر مي خيزند
من اگر بنشينم
تو اگر بنشيني
چه كسي برخيزد ؟
چه كسي با دشمن بستيزد ؟
چه كسي
پنجه در پنجه هر دشمن دون
- آويزد
دشتها نام تو را مي گويند .
كوهها شعر مرا مي خوانند .
كوه بايد شد و ماند،
رود بايد شد و رفت،
دشت بايد شد و خواند .
در من اين جلوه اندوه ز چيست ؟
در تو اين قصه پرهيز - كه چه ؟
...
من اگر برخيزم
تو اگر برخيزي
همه برمي خيزند
حمید مصدق

سه‌شنبه، فروردین ۲۹، ۱۳۹۱

گربه ایرانی




از همان روز و شب هایی که آژیر قرمز و بمب و موشک، ضد هوایی و دیوار صوتی هواپیماهای عراقی، آهنگران و ضجه های مادران و پدران سربازان وطن در کوچه پس کوچه های محله، دوران کودکی و نوجوانی را آلوده کرده بود، خیلی زود آموختم که ایران من به شکل یک گربه است که جانوران درنده ایی در جنگل پهناور این کره خاکی برای شکار او در کمین نشسته اند.

اشغال خرمشهر و آزادی خونین شهر، خسارت های جبران ناپذیر جانی و مالی ناشی از گازهای دهشتناک شيميايی بر سر مردم بی گناه سردشت، نوش جام زهر و اعلام پایان جنگ و بدین سان با همت و غیرت سربازان وطن، این گربه ایرانی ایستاده در قلب جهان، بار دیگر در سایه اهورا، سر بلند به آسمان با افتخار نگریست.

بیش از سه دهه از کابوس شکست یک انقلاب دینی که نتیجه وحدت شرم آور بسیاری از گروه های سیاسی با روح الله خمینی بود، می گذرد و نسل سومی به دنبال نسیم دگرگونی برای برون رفت از این عقب رفت غمناک تاریخی به نام سربازان وطن، هوشیار و با درایت در اندیشه پاسداری ایرانزمین و آزادی این گربه ایرانی از دست اهریمنان است.

در حالیکه، زمزمه های تلخ تجزیه، جدایی و استقلال به گوش ها می رسد، هنوز سیاهی چشمان زیبای او را به خاطر دارم، همکلاسی مدرسه راهنمایی فیروزکوهی، دختری زیبارو که خانه اش را عراقی ها بمباران کرده بوده اند، آواره از شهر مادری خود، به همراه خانواده ی از هم گسسته، به شهر شلوغ و پر ازدحامی که من در آن زندگی می کردم به پناه آمده بودخواهر بزرگترش، دختر غمزده ایی بود که هرگز لبخند را بر لبان او ندیدمبعدها شنیدم که او قربانی تجاوز سربازان عراقی واقع شده بود و بعضی شب ها، برای او گریه می کردمبعضی شب ها از غصه تنهایی های ژانت در انتظار بازگشت نامزد اسیرش از عراق خوابم نمی برداز همه آن روزها و شب ها سال های زیادی نگذشته که امروز، به دلیل بی کفایتی و بی غیریتی حاکمان جمهوری اسلامی، دوباره بار بیگانه چشمان طمع بر فرزندان خلیج پارسی، تمب جزایر سه گانه ایران، ابوموسی، تنب بزرگ و تنب کوچک، می دوزند. در همه این سال ها با وجود فضای خفقان و استبدادی دینی حاکم بر کشورمان، چهارشنبه سوری باتوم خوردیم، اما از روی آتش پریدیم، آتش را خاموش کردند، فضای شهر را به آتش کشیدیمنوروز را کم رنگ کردند، غدیر را تبلیغ کردند، اما سربازان این مرز و بوم بر مزار کوروش نوروز را پررنگ تر از زمان جمشید شاه مقدس شمردند.

مادرم آذری، پدرم اهل شمیرانات، خودم فرزند تهران و به مدت مدیدی حوزه نفوذی کاری من، استان های کردستان، هرمزگان و همدان بود. زیباترین خاطراتم در کنار دریاچه زریوار است. بر مزار فردوسی خود را فرزند خطه مقدس خراسان می دانم. تعطیلات تابستانی بر خطه گیلان، مازندران و گرگان، شهمیرزاد و سی و سه پل و در سرمای خشک زمستانی تهران بر جزایر قشم و کیش میهمان بودیم. نشسته در قایقی که بر آب های خلیج همیشه پارس روان است، همه لحظه لحظه زندگیم را غرور فرا می گیرد.

ایران جزیره ایی استثنایی در اقیانوس کهن ترین تمدن دنیای قدیم است که بطور اعجاب انگیزی خود را از چشم اهریمنان به دور داشته است که به گفته رنه گروست، ایران هم باختر است و هم خاور و من که فرزند قدم به قدم این مرز و بوم هستم، چگونه می توانم تصور کنم که عضوی از این گربه کهن ایرانی را قطع کنند.

شاعر معاصر: مانی


جمعه، بهمن ۰۷، ۱۳۹۰

۴۰۱۵ روز به چه قیمتی گذشت؟


بعد از چهار هزار و پانزده روز، وقتی عکس جگر گوشه ات را می بینی ... اون دختر کوچولو که برای دیدنش از اداره با عجله می آمدی خونه تا در آغوشش بکشی تا در گوشت زمزمه کنه مامانی عمه، چی برام خریدی؟ حالا اون دختر بچه شیرین، بزرگ شده و به خودت می گی، تمام این سال ها به چه قیمتی گذشت؟
همه این روزها دور از هم تنها موندیم و راز غم انگیز یک جدایی در دلهامون در سکوت خشکید.

جمعه، دی ۱۶، ۱۳۹۰

چه جمعه دلپذیری


غروب جمعه است، تکیه دادم به پشتی کاناپه. چشم هایم را برای پانزده دقیقه بستم. 
نسیم برف شمشک تمام وجودم را خنک کرد. بچه ها دارند کباب روی زغال می پزند و با ودکای روسی خودشون راگرم می کنند.
من هم چای در دست مثل همیشه تو این فکرم که شب باید از کی تخته نرد ببرم یا به کی باید شطرنج ببازم. 
چه جمعه دلپذیری، 
آن طرف پنجره موج توریست های خارجی را می بینم که خوشحال دارند بر می گردند به هتل هایشان.
این طرف پنجره، بچه ها همه دور هم جمع هستیم و دیگه کسی از ما به فکر رفتن نیست. یکی تار می زنه و اون یکی حس نامجو بهش دست داده. 
دیروقت شده و در پیچ و خم های یخزده، در راه بازگشت شمشک به تهران هستیم که ناگهان موبایلم زنگ زد.
مریم بود که گفت برگشته ایران، برای همیشه !!!!
همه هورا می کشند، حالا دیگه جمع ما کامل شد، تا از فردا، که روز اول کار هفته را شروع می کنیم، این بار با هم ایرانمون رو از نو بسازیم. ایرانی بسازیم که الگوی عشق و صلح برای همه دنیا باشد.

رسیدیم خونه، دیر وقته و باید خوابید که صبح از غافله عقب نمانیم.
پانزده دقیقه من هم به سر رسید، چشم هایم را باز کردم و اشک ها را بر گونه هایم حس می کردم که از سوز برف یخ زدند.
هنوز در پاریس برف نیامده و سوز برفی هم در کار نیست.
آن طرف پنجره موج توریست های خارجی را می بینم که خوشحال دارند بر می گردند هتل هایشان.
این طرف پنجره من هستم و کامپیوتر و غروب زیبای جمعه پاریس.

چه جمعه دلپذیری