از همان روز و شب هایی که آژیر قرمز و بمب و موشک، ضد هوایی و دیوار صوتی هواپیماهای عراقی، آهنگران و ضجه های مادران و پدران سربازان وطن در کوچه پس کوچه های محله، دوران کودکی و نوجوانی را آلوده کرده بود، خیلی زود آموختم که ایران من به شکل یک گربه است که جانوران درنده ایی در جنگل پهناور این کره خاکی برای شکار او در کمین نشسته اند.
اشغال خرمشهر و آزادی خونین شهر، خسارت های جبران ناپذیر جانی و مالی ناشی از گازهای دهشتناک شيميايی بر سر مردم بی گناه سردشت، نوش جام زهر و اعلام پایان جنگ و بدین سان با همت و غیرت سربازان وطن، این گربه ایرانی ایستاده در قلب جهان، بار دیگر در سایه اهورا، سر بلند به آسمان با افتخار نگریست.
بیش از سه دهه از کابوس شکست یک انقلاب دینی که نتیجه وحدت شرم آور بسیاری از گروه های سیاسی با روح الله خمینی بود، می گذرد و نسل سومی به دنبال نسیم دگرگونی برای برون رفت از این عقب رفت غمناک تاریخی به نام سربازان وطن، هوشیار و با درایت در اندیشه پاسداری ایرانزمین و آزادی این گربه ایرانی از دست اهریمنان است.
در حالیکه، زمزمه های تلخ تجزیه، جدایی و استقلال به گوش ها می رسد، هنوز سیاهی چشمان زیبای او را به خاطر دارم، همکلاسی مدرسه راهنمایی فیروزکوهی، دختری زیبارو که خانه اش را عراقی ها بمباران کرده بوده اند، آواره از شهر مادری خود، به همراه خانواده ی از هم گسسته، به شهر شلوغ و پر ازدحامی که من در آن زندگی می کردم به پناه آمده بود. خواهر بزرگترش، دختر غمزده ایی بود که هرگز لبخند را بر لبان او ندیدم. بعدها شنیدم که او قربانی تجاوز سربازان عراقی واقع شده بود و بعضی شب ها، برای او گریه می کردم. بعضی شب ها از غصه تنهایی های ژانت در انتظار بازگشت نامزد اسیرش از عراق خوابم نمی برد. از همه آن روزها و شب ها سال های زیادی نگذشته که امروز، به دلیل بی کفایتی و بی غیریتی حاکمان جمهوری اسلامی، دوباره بار بیگانه چشمان طمع بر فرزندان خلیج پارسی، تمب جزایر سه گانه ایران، ابوموسی، تنب بزرگ و تنب کوچک، می دوزند. در همه این سال ها با وجود فضای خفقان و استبدادی دینی حاکم بر کشورمان، چهارشنبه سوری باتوم خوردیم، اما از روی آتش پریدیم، آتش را خاموش کردند، فضای شهر را به آتش کشیدیم. نوروز را کم رنگ کردند، غدیر را تبلیغ کردند، اما سربازان این مرز و بوم بر مزار کوروش نوروز را پررنگ تر از زمان جمشید شاه مقدس شمردند.
مادرم آذری، پدرم اهل شمیرانات، خودم فرزند تهران و به مدت مدیدی حوزه نفوذی کاری من، استان های کردستان، هرمزگان و همدان بود. زیباترین خاطراتم در کنار دریاچه زریوار است. بر مزار فردوسی خود را فرزند خطه مقدس خراسان می دانم. تعطیلات تابستانی بر خطه گیلان، مازندران و گرگان، شهمیرزاد و سی و سه پل و در سرمای خشک زمستانی تهران بر جزایر قشم و کیش میهمان بودیم. نشسته در قایقی که بر آب های خلیج همیشه پارس روان است، همه لحظه لحظه زندگیم را غرور فرا می گیرد.
ایران جزیره ایی استثنایی در اقیانوس کهن ترین تمدن دنیای قدیم است که بطور اعجاب انگیزی خود را از چشم اهریمنان به دور داشته است که به گفته رنه گروست، ایران هم باختر است و هم خاور و من که فرزند قدم به قدم این مرز و بوم هستم، چگونه می توانم تصور کنم که عضوی از این گربه کهن ایرانی را قطع کنند.