شنبه، آذر ۲۶، ۱۳۹۰

آزادی تمــــامـی زنــــــدانیان سیــــاســـی – عقیـدتــــــــی و مـــــدنـــی ایــــــــــــــــــــــرانـــی



خبــــــــــر آزادی آقـــایـــان مــــوســــوی و کـــروبــــی را بعضـــی شـایعـــــــــه ایی می داننـــد از طــــرف حکــــــــــومت، تا شـــــــکایــت نـامـــه ارســالـــی از طـــرف  رضـــا پـهـلــــــــــــوی به ســـــران کشــــورهای عضـــو شـــورای امـــنیت بر علیـــه آقـــای علـــی خامنــــــه ایی به « اتــــهام جنایـــــت بر علیـــــه بشــــــریــــت در ایـــــــــران » را تضعیــــــــف کنند.

ولیکـــــــــن بهتـــــــــــــر اســت ایـــــــن جمـــــــله رضـــا پهلـــوی را بـه آقـــــای علـــی خـــامنـــه ایـــــی یــــــــادآوری کنیــــم:

به ایــــــــــرانمان ســــــوگنــــــــد،


تا آزادی تمــــامـی زنــــــدانیان سیـاســـی – عقیـدتـــی و مـدنـــی از زنـــدان های مخـــوف جمهـــوری اسلامــی از پــــا نخــواهم نشســـتبــــا شــــما و در کنـار شــما بـرای رسیــدن بـه آزادی، حقوق بشـــــر، انتــــخـابـــــات آزاد و بـرقـــراری دمـوکــراســی، تـا آخـریـن نفــس، مبارزه خـــواهــم کرد.
نـــــور بــر تـاریکـــی پیـــــــروز استزنـــــده بــاد ایــران، زنــده بــاد آزادیرضــــــا پهلــــــــــــــــوی
 تــــــــــــــــــــــــا آزادی یکایک زندانیان سیاسی-عقیدتـــی از پـــــا نخواهیم نشســــت

یکشنبه، آذر ۰۶، ۱۳۹۰

عزم ملی می بایست، تا به خشونت و بی عدالتی علیه زنان در ایران پایان داد



سی و دو سال از تجربه تلخ انقلاب ايران می گذرد و زنان بعنوان نيمی از جمعيت ايران، اولين قشری بود که به زير يوق استبداد دينی نظام تماميت خواه کشيده شد و نقش و جايگاه آنان در جامعه به مرور محو شد. اجرای قوانين و احکام ضد بشری بر پايه ضديت مطلق با حقوق و سهم زنان، از پوشش اجباری تا  تبعیض و تفکیک جنسیتی، به ابزاری در دست حاکمان مذهبی برای سرکوب زنان در جامعه تبديل گرديد. 


آنچه که جنبش آزاديخواهانه زنان ايران و بويژه نسل امروز بدنبال آن هستند، رهايی از اسارت و تفکرات واپسگرا، احقاق حقوق اساسی خود، دوباره بازيافتن جايگاه زن ايرانی و ايفای نقش در همه عرصه های اجتماعی، فرهنگی، افتصادی و سياسی جامعه، بطور برابر و يکسان می باشد.
رضا پهلوی، بدرستی اشاره می کند، که پایان دادن به خشونت و بی عدالتی علیه زنان در ایران، تنها با یک عزم ملی میسر خواهد شد. مردان ایرانی باید دست در دست زنان ایرانی، برای استقرار حقوق بشر و دموکراسی در کشورمان، به پا خیزند. 


با وجود حکومتی که فاقد قابلیت لازم برای مدیریت امور کشور می باشد، تنها راه مبارزه با خشونت علیه زنان، بکارگرفتن شیوه های مدیریتی « پایین به بالا » از طریق ایجاد شبکه های مردمی و اجتماعی بمنظور آگاه سازی، آموزش جمعی و پشتیبانی از قربانیان خشونت است.



آری به بهار عربی، نه به خزان حقوق زنان

خيزش و حرکت آزاديخواهانه بی نظير مردم تونس در دسامبر سال ۲۰۱۰ آغازگر موجی از جنبش های دموکراسی خواهی در بعضی از کشورهای خاورميانه گرديد که به بهار عربی مشهور شد. در تونس، زنان پرچمدار جنبش آزاديخواهی بودند. در مصر زنان با حضور فعال در حرکت های اعتراضی ميدان التحرير قاهره و ديگر شهرهای مصر، نقشی مهم در سرنگونی حکومت مبارک ايفا نمودند. همچنين در کشورهای محافظه کار عربی همچون يمن و سوريه، زنان اگرچه با تاخير، ولی بصورت گسترده در اين حرکت های آزاديخواهانه شرکت دارند.
در يمن، زمانی که علی عبدالله صالح رئيس جمهور آن کشور تلاش نمود که با استناد به قوانين اسلامی، حضور زنان در کنار مردان را در حرکت های اعتراضی محکوم نمايد، زنان گسترده تر از گذشته به خيابان ها آمدند تا به او ثابت کنند که حقوق بشر، آزادی و دموکراسی فراتر و با ارزش تر از هر دين و آئينی است.
نقش و حضور زنان در بهار عربی، بر ديگر کشورهای منطقه نيز تاثير گذاشته است. بطوريکه در ماه سپتامبر گذشته، پادشاه عربستان سعودی، که يکی از محافظه کارترين کشورهای جهان به حساب می آيد، اعلام نمود که از اين پس زنان حق کانديدا شدن در انتخابات و رای دادن را خواهند داشت.

با اين حال، پس از گذشت چندين ماه از آغاز بهار عرب، صدای برگ های خزان و پاييزی حقوق زنان به گوش می رسد. رهبر شورای انتقالی ليبی در روز اعلام آزادی اين کشور، سخن از اجرای احکام اسلامی و احيای قوانين ضد حقوق زنان به ميان آورد. همچنين، اسلامگرايان افراطی در فضای شور و شعف انقلابی تونس، حضور پر رنگی پيدا می کنند.
اينگونه زمزمه و وسوسه مبهم آزادی در لوای مذهب رنگ می بازد. قوانين سکولار به ديار فراموشی سپرده می شود و اين يعنی پايان برابری و مشارکت زنان در همه عرصه های سياسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی جامعه.
تجربه تاريخی نشان می دهد که سقوط يک نظام به مفهوم پايان مشکلات نيست و بعضی از جنبش های آزاديخواهانه راه معکوس را در پيش گرفته و در فضای هيجانی انقلاب، قدرت به دست تماميت خواهان ربوده شده و در اين ميان به قشرهای مختلف جامعه صدمات سنگينی وارد شده است.

گذشته نه چندان دوری، در پيش روی ما قرار دارد. سی و دو سال از تجربه تلخ انقلاب ايران می گذرد. زنان و مردان ايرانی به اميد دستيابی به آزادی های سياسی، در شرايط هيجانی و شور و حال انقلابی، نه تنها به آزادی نرسيدند، بلکه حقوق اوليه انسانی خود را نيز از دست دادند. در اين ميان، زنان بعنوان نيمی از جمعيت ايران، اولين قشری بود که به زير يوق استبداد دينی نظام تماميت خواه کشيده و نقش و جايگاه آنان در جامعه به مرور محو شد.

اجرای قوانين و احکام ضد بشری بر پايه ضديت مطلق با حقوق و سهم زنان، همچون حجاب اجباری، تحقير و توهين در ملاء عام، خشونت سازمان يافته، بی حرمتی، سنگسار، حق چند همسری برای مردان، حقوق مربوط به طلاق، حضانت فرزند، ديه، ارث و غيره، به ابزاری در دست حاکمان مذهبی برای سرکوب زنان در جامعه تبديل گرديد.

آنچه که جنبش آزاديخواهانه زنان ايران و بويژه نسل امروز بدنبال آن هستند، رهايی از اسارت و تفکرات واپسگرا، احقاق حقوق اساسی خود، دوباره بازيافتن جايگاه زن ايرانی و ايفای نقش در همه عرصه های اجتماعی، فرهنگی، افتصادی و سياسی جامعه، بطور برابر و يکسان می باشد.

در اينجا بعنوان يک زن، وظيفه خود می دانم، تا از زنان ليبی، تونس، مصر، يمن، بحرين، سوريه و همه زنان آزاديخواه در سراسر جهان بخواهم که بيدار و هوشيار باشند. تجربه تلخ زنان ايرانی را در پيش چشم خود داشته و به تماميت خواهان و بنيادگرايان مذهبی اجازه ندهند که در فضای شور و هيجان انقلابی، به نام «دموکراسی مذهبی»، حقوق اساسی و اوليه آنها را پايمال کنند.
جامعه جهانی، سازمان ها و نهادهای حقوق بشری، کنشگران، مدافعين و فعالين حقوق زنان بايد با حمايت وسيع از سازمان ها و مدافعين حقوق زنان در اين کشورها، از سرکوب زنان و جنبش های سکولار و نهادينه شدن خشونت عليه زنان در اين جوامع، به بهانه اجرای قوانين و احکام مذهبی، جلوگيری نمايند.

شنبه، آبان ۱۴، ۱۳۹۰

گاهی، نگاهی و یادی از روزگار تلخ که چه بسیار دردناک گذشت

سی و یک سال پیش، سیزدهم ماه آبان، وقتی که پدر جنازه تو را از میان ده ها کشته شده جنگ در پزشکی قانونی پیدا نکرد، با برگه ایی که مشخصات تو بر آن حک شده بود: نام شهید، محل دفن: قطعه بیست و چهار بهشت زهرا، ردیف و شماره سنگ قبر، به خانه بازگشت. اینچنین، راز مرگ تو در آن گورستان مخوف که امروز به شهر مردگان تبدیل شده، دفن شد.


کودکی بیش نبودم و از آن شب لبخند بر لبان مادر خشکید. در سایه سکوت غم نبود تو، شب ها و روزها گذشتند و امروز از تو، تنها چند خاطره و عکس باقی مانده است. آوای سکوت نبود تو، چنان دلخراش است که گاهی فکر می کنم شاید هرگز نبودی که اینگونه نیست شدی و همه چیز را با خود به دیار ابدی بردی.

زمان با شتاب می گذرد و پس از همه این سال ها، حس غم انگیز مرگ ناجوانمردانه تو و یارانت، غم مادر و روزهای تلخ کودکی که هنوز بر دل سنگینی می کند، بیشتر و بیشتر می شود.

امید دارم که دوره نظام مستبد جنگ طلب جمهوری اسلامی بزودی به پایان رسد و سرزمین ما را صلح، آرامش، مهر و عشق فرا گیرد.

به یاد همه قهرمانان 

آن خونریزِ بیدادگر
در جزیره‌ی مغناتیس
بر دو پای
استوار بایستد

زخمِ آخرین را
خنجری برهنه به دندانش.

پس دریا
به بانگی خاموش
ایشان را آواز دردهد.

ملاحان
از زیباترینِ دختران
دست بازدارند
و در بالاخانه‌های محقرِ میکده‌ی بارانداز
به خود رها کنند،

خوابگردْوار
در زورق‌های زنگار
پارو بردارند.

و به جانبِ میعادِ مقدّرِ ظلمت
شتاب کنند

جمعه، آبان ۰۶، ۱۳۹۰

پیش نویس شکایت رضا پهلوی از ولی فقیه به روسای کشورهای عضو شورای امنیت سازمان ملل متحد



شاهزاده رضا پهلوی، در راستای آزادی بدون قید و شرط همه زندانیان سیاسی-عقیدتی، مدنی، وکلا، مدافع حقوق بشر و همچنین ربوده شدن میر حسین موسوی، زهرا رهنورد و مهدی کروبی اقدام به تهیه پیش نویس یک متن بعنوان یک شکایت نامه رسمی برای ارسال به تمام مراجع ذیربط (کشورهای عضو شورای امنیت سازمان ملل متحد، دبیرکل سازمان ملل متحد و شورای حقوق بشر سازمان ملل متحد) نموده است.
پیش نویس این متن در وبلاگ شخصی او در سایت بالاترین ارسال شده است تا متخصصین حقوقی و همچنین همه مردم ایران بتوانند نظرات و پیشنهادات خود را با کلمه کلیدی 2011HR8712 در وبلاگ های شخصی خود برای ارسال به سایت بالاترین بفرستند. این اقدام ملی جهت مشارکت مردم بسیار مفید و جالب است. 


پیشنهاد من این است که همه وکلا، مدافعین حقوق بشر و سازمان های بی طرف همچون انجمن های حقوق بشری، عفو بین الملل و ... نیز در این زمینه پیشقدم شوند، تا این اقدام برای آزادی زندانیان سیاسی-عقیدتی بطور اصولی، حقوقی و کاملا موثر پیش برود. وکلا و فعالین حقوق بشر، اقوام، اقلیت ها و ... اطلاعاتی را که در دسترس دارند در وبلاگ خود بگذارند و در بالاترین پست کنند. 


امیدوارم که در این زمینه همه با هم اتحاد خود را حفظ کنیم و تنها به آزادی ایران بیاندیشیم.





شنبه، مهر ۲۳، ۱۳۹۰

وقتی که جنگل جمهوری می شود

فیلم پرسپولیس اولین کار سینمایی مرجان ساتراپی با همکاری ونسان پارونو در سال ۲۰۰۷، بر اساس کتاب مصور او ساخته شد. این فیلم از لابلای تجربه سال‌های زندگی مرجان ساتراپی در داخل و خارج از ایران، داستان نسل سوخته ایی را روایت می کند که در جریان یک انقلاب و در جنگ تحمیلی با عراق به آوارگی و فنا می رسد.
پس از نمایش فیلم «بدون دخترم هرگز» نوشته بتی محمودی، ذهنیت سیاه و تاریکی از مردم ایران در سطح بین الملل به تصویر کشیده شد. به مجرد اینکه یک شهروند خارجی با یک ایرانی برخورد می کرد، بلافاصله در ارتباط با این فیلم می پرسید و جامعه تبعیدی ایرانی بود و توجیه کردن های خسته کننده و تکراری. 
تا اینکه کتاب پرسپولیس در تمام کتابفروشی های خارج از کشور به فروش می رود. فیلم پرسپولیس ساخته می شود و جوایز بسیاری را در سطح بین الملل دریافت می کند. فراتر از آن این فیلم بر تمام اکران ها، صدای نسل سوخته ایی می شود که سال ها در تلاش بود تا جهانیان متوجه شوند که حاکمان ایران، مردم آن کشور را نمایندگی نمی کنند. و گوشه ایی از آنچه که طی این سال ها بر مردم ایران گذشت به جهانیان نشان داده شد. 

در خبرها آمده بود که دفتر تلویزیون «نسمه» به خاطر نمایش فیلم فرانسوی "پرسپولیس"   با زبان عربی، روز یکشنبه مورد تهاجم و حمله سلفی ها، که از تندروترین گروه‌های اسلامگرای تونس هستند، واقع شده است. چراکه در یکی از بخش‌های آن خداوند به صورت یک موجود قابل رویت به نمایش گذاشته شده است.
وحشت من از این است که سرنگونی یک دیکتاتور باعث روی کار آمدن یک دیکتاتوری دیگر آنهم از نوع دینی گردد و آیت الله خمینی های دیگری پدیدار شوند.

تو به فکر شیر آبی
که چکّه چکّه میکند
من به فکر شیر جنگل
که تکه تکه میکند
راستی میدانی
شیر را تو شیشه کردند
جنگل جمهوری شد؟ 

پرسپولیس- خدای غمگین

Persepolis Sad God


 Source: 



شنبه، مهر ۰۲، ۱۳۹۰

خط کش صورتی

امروز یکسری زدم به مرکز خرید « بی اچ وی »روبروی شهرداری پاریس. طبقه دوم، در قسمت لوازم مدرسه بدنبال یک ماژیک قرمز رنگ بودم که خط کش های رنگی توجه من را بخود جلب کردند. یک خاطره از دوران راهنمایی به ذهنم رسید؛ همسایمون از سفر اتریش برگشته بود و برای من سوغاتی دفتر و مداد و یک خط کش صورتی آورده بود. روز بعد سر کلاس بودم که با خوشحالی خط کش صورتی را به ژاله نشان دادم. فقط ده قیقه بیشتر خوشحالی ما از خط کشی با اون خط کش صورتی طول نکشید که با جاسوسی منصوره به دفتر مدرسه، خانم ناظم وسط درس علوم وارد کلاس شد و جامدادی من را بدون اینکه از من سئوال کنه برداشت و اون خط کش صورتی را با دست شکاند و مانند یک مجرم به من نگاهی کرد و گفت: اینجا جای اینکارها نیست...


بی اختیار، یک خط کش صورتی خریدم و تمام راه به این فکر می کردم که هیچ خط کشی، اون خط کش صورتی که خانم ناظم بیست و سه سال پیش شکاندش نمی شه...

شنبه، تیر ۱۸، ۱۳۹۰

دوازده سال گذشت و دانشگاه محکم تر از همیشه نفس می کشد

من امشب تا سحر خوابم نخواهد برد.
آلبوم عکس های تیر ماه 1378 را مرور می کنیم. از آن روز ها دوازده سال می گذرد، هنوز دود گازهای اشک آور، درد ضربه های باتوم لباس شخصی ها بر بازوی چپ و فریاد دانشگاه یادمون است.

توقیف روزنامه " سلام "، اعتراض دانشجویان، حادثه تلخ و دردناک کوی دانشگاه، لباس شخصی ها، موتور سوارها، گارد ریاست جمهوری محافظ دانشگاه، حجاریان، ابطحی، انصار، ده نمکی، سکوت سید، بخشش رهبر جان بر کف یک دست، شهادت، زندان و تبعید.


18 تیر1378 نقطه عطفی در تاریخ مبارزات دانشجویایی ایران برای آزادی است، 12 سال گذشت و دانشگاه زنده تر از هر دهه ایی نفس می کشد، جان می گیرد و 18 تیر 1388 ایران دانشگاه می شود

امروز صدای نفس نفس زدن حکومتی را می شنویم که در حال جان کندن است. زنده باد ایران آزادمان   

جمعه، تیر ۰۳، ۱۳۹۰

مست عشقم مست شوقم مست دوست

مست مستم لیک مستی دیگرم
امشب از هر شب به تو عاشق ترم
راست گویم یک رگم هشیار نیست
مستم اما جام و می در کار نیست

مست عشقم مست شوقم مست دوست
مست معشوقی که عالم مست اوست

نیمه شب ها سیر عالم کرده ام
رو به ارواح مکرم کرده ام
نغمه ی مرغ شبم پر میدهد
سیر دیگر حال دیگر می دهد
ساقیم پیمانه رالبریز کرد
باده ی خود را شرار انگیز کرد
حالت مستی و مدهوشی خوشست
وز همه عالم فراموشی خوشست
مستی ما گر ندانی دور نیست
باده ی ما زاده ی انگور نیست
ای حریفان جام من جام منست
وندرین پیمانه پیمان منست
چیست پیمان ؟ نغمه ی قالوابلا
میزند هر لحظه در گوشم صلا
کای تو در پیمان من هشیار باش
خواب خرگوشی بنه بیدار باش
بند بگسل نغمه زن پر باز کن
این قفس را بشکن و پرواز کن
این ندا هر شب مرا مستی دهد
زندگانی بخشد و هستی دهد
هاتفی گوید مرا در بیت بیت
ای قلمزن مارمیت اذ رمیت
ما قلم را در کفت جان می دهیم
ما به شعرت نور عرفان می دهیم
گر تو را شوری بود از سوی ماست
طاق نه محراب تو ابروی ماست
ما به جامت شربت جان ریختیم
ما به شعرت شور عرفان ریختیم
روشنی ها از چراغ عشق ماست
بر کسی تابد که داغ عشق ماست
دوستان این نور مهتاب از کجاست ؟
در تن من جان بیتاب از کجاست ؟
در سکوت شب دلم پر میزند
دست یاری حلقه بر در می زند
شب بر آرم ناله در کوی سکوت
عالمی دارد هیاهوی سکوت
برگ ها در ذکر و گل ها در نماز
مرغ شب حق حق زنان گرم نیاز
بال بگشاید ز هم شهباز من
می رود تا بیکران پرواز من
از چراغ آسمان ها روشنم
پر فروغ از نور باران تنم
روشنان آسمانی در عبو
ر نور ونور ونور ونورو نور و نور
می رسم آنجا که غیر از یار نیست
وز تجلی قدرت دیدار نیست
بهر دیدن چشم دیگر بایدت
دیده یی زین دیده بهتر بایدت
چشم سر بیننده ی دلدار نیست
عشق را با جان حیوان کار نیست
چشم ظاهر در بهائم نیز هست
کوششی کن چشم دل آور به دست
باغبان را در گلاب و گل ببین
ذکر او در نغمه ی بلبل ببین
عشق او در واژه ها جان می دمد
در کلامم نور عرفان میدمد
طبع خاموشم سخن پرداز از اوست
بال از او نیرو از او پرواز از اوست
عقل ها ز اندیشه اش دیوانه است
شمع او را عالمی پروانه است
دیده ی خلقت همه حیران اوست
کاروان عقل سرگردان اوست
در حریم عزت حی ودود
آفتاب و ماه و هستی در سجود
یک تجلی عقل را مجنون کند
وای اگر از پرده سر بیرون کند
گه تجلی آتشم بر جان زند
جان من فریاد ده فرمان زند
آری آری می توان موسی شدن
با شفای روح خود عیسی شدن
روح میگوید اگر چه خاکی ام
من زمینی نیستم افلاکی ام
راه هموارست رهرو نیستم
بی سبب در هر قدم می ایستم
هر زمان آن حالت دلخواه نیست
جان روشن گاه هست و گاه نیست
تشنه کامم لیک دریا در منست
گر شفا خواهم مسیحا در منست
باغ هست و ما به خاری دلخوشیم
نور هست و ما به نازی دلخوشیم
دعوت حق گویدم بشتاب سخت
تا بتازد بر سرت خورشید بخت
از نفخت فیه من روحی نگر
تا کجا پر میشکد روح بشر
گر شوی موسی عصا در دست تست
خود مسیحا شو شفا در دست تست
طور سینا سینه ی پاک شماست
مستی هر باده از تاک شماست
از شجر آواز ها را بشنوی
زنده شو تا رازها را بشنوی
وادی ایمن درون جان تست
کشتن فرعون در فرمان تست
پاک شو پر نور شو موسی تویی
جان خود را زنده کن عیسی تویی
غرق کن فرعون نفس خویش را
محو کن فکر خظا اندیش را
ساقیا آن می که جان سوزد کجاست ؟
نور حق را در دل افروزد کجاست ؟
مایه ی آرام جان خسته کو ؟
از شرابی مستی پیوسته کو ؟
بارالها بال پروازم ببخش
روح آزاد سبکتازم ببخش
عاشق بزم تو ام ،راهم بده
عقل روشن ،جان آگاهم بده

 مهدی سهیلی          

یکشنبه، خرداد ۱۵، ۱۳۹۰

او سرسپرده می خواست من دلسپرده بودم


من زنده بودم اما انگار مرده بودم
از بس که روزها را با شب شمرده بودم
یک عمر دور و تنها تنها بجرم این که
او سرسپرده می خواست ‚ من دل سپرده بودم
یک عمر می شد آری در ذره ای بگنجم
از بس که خویشتن را در خود فشرده بودم
در آن هوای دلگیر وقتی غروب می شد
گویی بجای خورشید من زخم خورده بودم
وقتی غروب می شد وقتی غروب می شد
کاش آن غروب ها را از یاد برده بودم

محمد علی بهمنی

یکشنبه، اردیبهشت ۲۵، ۱۳۹۰

ناصر حجازی

اسطوره فوتبال ایران و آسیا

یادمه بابا طرفدار تیم پرسپولیس بود و جوونترها طرفدار تیم تاج. در خانه همیشه داد و بیداد بود بین طرفداران دوتیم، یکی داد می زد آبیته، از اون طرف بابا داد می زد قرمزته... روزی نبود که بدون حرف زدن از تاج و پرسپولیس شب بشه. از همون دوران کودکی از فوتبال بدم می اومد و با دیدن فوتبال می رفتم تو اتاقم می شستم موسیقی گوش می کردم. هر جا می رفتیم حرف از تاج و پرسپولیس بود که بتدریج شدند استقلال و پیروزی، تفریح دیگری هم نبود و تنها حرف برای گفتن فوتبال بود و کری خوندن بین طرفداران دو تیم. اکثر خانم های فامیل و جوونترها آبی بودند و آقایان کمی قدیمی تر قرمز.

من هم برای اینکه از قافله عقب نمونم گهگاه یه شعاری می دادم برای آبی ها و استقلالی بودم. هر چند که از خود فوتبال خوشم نمی اومد اما هر هفته می رفتم تو اتاق برادرم تا پوسترهای جدیدی را که از ناصر حجازی "اولین دروازه بان تیم ملی ایران" به دیوار زده نگاه کنم. ناصر حجازی دومين دروازه‌بان برتر قرن بيستم آسيا، دروازه بانی بالا بلند که مانند عقاب گویی حریف همه توپ های دنیا بود. یادمه با التماس یک پوستر از ناصر حجازی از برادرم گرفتم و آنرا زدم به دیوار اتاقم.


ناصر خان، ورزشکاری که نسبت به اوضاع جامعه خود بیکار ننشست و برای شرکت در انتخابات ریاست جمهوری ایران در سال ۸۴ ثبت نام کرد. به گفته خودش اگر تأیید صلاحیت می شد، می توانست ۳۰ میلیون رأی بیاورد. شورای نگهبانهم طبیعتا از حضور این مرد می ترسید، صلاحیت او را برای شرکت در انتخابات رد کرد.

اما ناصر باز هم سکوت نکرد و در ۳۱ فروردین سال ۱۳۹۰، در مصاحبه به وضعیت بد اقتصادی موجود در ایران و نسبت به سیاست های اقتصادی دولت از جمله هدفمندی یارانه ها، شدیدا اعتراض خود را اعلام کرد.


" دولت می گوید چهل هزار تومان در ماه به مردم کمک میکنیم، مگر مردم گدا هستند ؟ مردم ایران روی گنج خوابیده اند، نفت، گاز و... دولت حق ندارد به مردم کمک کند، دولت باید کار کند، خدمت کند و زحمت و دسترنج مردم را دودستی تقدیم آنها نماید. چهل هزار تومان در ماه به مردم می دهند و بعد چند برابر آن را از جیب مردم برداشت می کنند و سپس ادعای خدمت به مردم دارند.از دید مسوولین خدمت دولت به مردم یعنی کار کردن مردم برای دولت واینکه مردم کار کنند و پولشان را تقدیم دولت نمایند! .برای من گاز می آمد چهل هزار تومان و حالا می آید یک میلیون تومان .گاز به کشور همسایه با مبلغی بمراتب کمتر از آنچه از جیب مردم برداشت می کنند، صادر می شود. با دیدن این شرایط نباید عصبانی شوم ؟ نباید حرص بخورم و شرایط جسمانی ام مثل امروز شود."


امروز با دیدن این مصاحبه قلبم گرفت و یاد اون روزهای کودکی کردم. در مسابقه ایی که زندگی برای ما آدم ها تدارک دیده، بهترین دروازه بان دنیا که خیلی گل ها رو با پنجه های طلاییش گرفت، تنها فقط از زندگی یه گل خورد اون هم از تیم سرطان هست.


امشب را تقدیم می کنم به ناصر پنجه طلایی "افتخار فوتبال ایران زمین" و همچنین به همه کسانی که از سرطان رنج می برند.


من فوتبال را فقط به صورت تفریحی دنبال می‌کردم و رشته اصلی من بسکتبال بود و حتی برای تیم جوانان بسکتبال ایران هم انتخاب شدم و ماجرا از اینجا شروع شد که روزی با دوستان به تماشای بازی آموزشگاهی که تیم مدرسه ما هم در آن شرکت داشت رفتیم.
در همان روز دروازه‌بان تیم مدرسه ما آسیب دید مربی تیم مرا صدا زد و گفت ناصر بیا درون دروازه بایست من هم گفتم آقا اصلا من نمی‌توانم من فقط گاهی فوتبال بازی می‌کنم اون هم هافبک تیم نه دروازه‌بانی!! ‌مربی دست بردار نبود و می‌گفت تو قد بلند داری و بسکتبالیست هم بودی حتما می‌توانی چند توپ هوایی رو بگیری. خلاصه با اصرار مربی و با ترس و لرز و دلهره رفتم درون دروازه. آن روز برای من یک روز بیاد ماندنی و خاطره‌انگیز است. خودم هم باورم نمی‌شد که چرا با وجود آن‌که برای اولین بار درون دروازه ایستاده بودم اینقدر خوب توپ می‌گرفتم. بازی که تمام شد همه تماشاگرانی که برای دیدن مسابقه آماده بودن تشویقم کردند

                                                                                                                       

سه‌شنبه، اسفند ۱۷، ۱۳۸۹

روز جهانی زن


روز زن را به پدرم تقدیم می کنم. مردی که به من آموخت چگونه زن شوم. از جنس مرد و زن برایم می گفت. از احساسات یک ‏مرد و تفاوت های روحی، عاطفی و فیزیکی برایم می گفت.‏

اولین باری که آموختم زن و مرد برابر است، یازده سال بیشتر نداشتم. تابستان بود و برادرم که از من پنج سالی بزرگترهست،  به خونه دوستش می رفت و ‏من هم دنبالش راه افتاده بودم، یکریز می گفتم حوصله ام سر رفته... اون هم که می خواست من را از سر خودش باز کنه، به پدر گفت: ببین این بچه دنبال من راه ‏افتاده... بابا گفت: خوب با خودت ببرش، اگه تو حق داری بری اوهم حق داره باهات بیاد وگرنه تو هم ‏نمیری. ‏

هر کاری تو حق داری بکنی خواهرت هم حق داره انجام بده، اگر فکر می کنی کاری صحیح نیست تو هم آنرا انجام نده.‏ آن روز جمعه برادرم من را با خود برد و بعد از اون هر وقت با دوستاش بازی می کردند (یروپولی، فوتبال دستی، اسم و فامیل، دوچرخه سواری...)  من را هم با خود می برد و می گفت تو این ‏مملکت که زنها هیچ آزادی و تفریحی ندارند، حداقل من کمی از آزادیم را با تو تقسیم می کنم. ‏‏

یادمه همیشه کفش کتونی می پوشیدم و همیشه دوست داشتم مثل پسرها تیپ بزنم چون اصلا دوست نداشتم زن باشم. یکبار در دروان دبیرستان میهمانی دعوت بودم و ‏برای پیراهنی که مادرم برایم خریده بود، پدرم یک جفت کفش پاشنه دار خرید و بهم گفت دخترم، مانند یک زن لباس بپوش و زن ‏باش. زن بودن مانند مرد بودن پدیده ایست از خلقت که باید شایستش دانست.‏

بعد از اینکه پدر ما را برای همیشه ترک کرد. زمین کوچکی داشتیم که از اجداد پدری به ما رسیده بود، در دفتر ثبت بودیم برای امضاء که دفتر دار داشت اوراق را بر اساس قانون ورثه اسلامی تنظیم می کرد برای سهم همسر(کمترین سهم) کسی که با پدرم سی و چند سال زندگی مشترک داشته، برای من یعنی دختر(1/3) و ناگهان برادرم بدون اینکه از ما نظری بخواهد کاغذ را گرفت و آن را خود تنظیم کرد و ما هم بدون خواندن امضاء کردیم. به دفتر دار گفت در سنت ما زن و مرد برابرند و ارث باید تقسیم بر سه شود و از سهم خود هم نصف را به مادرم داد، چون به نظر او همسر بیشترین سهم را در یک خانواده باید داشته باشد. مبلغ آن زمین خیلی ناچیز بود اما آنچه که بسیار گران بود قانون ارث در سرزمین ماست و آنچه که ارزش داشت عکس العمل برادرم بود در برابر قانونی که نه تنها زن را از نصف هم کمتر می داند بلکه نقش همسر و مادر را در خانواده زیر گام های خشن دینی پایمال می کند  

من این روز را غنیمت می شمارم تا به یاد پدرم که به من زن شدن را آموخت، به نام مادرم که به من آزاده بودن را آموخت، بویژه به عشق برادرم که به من آموخت تا همواره زنی باشم آزاد و قدرتمند، در نهایت به همه اساتیدم، همکارانم، همه دوستانم و به همسرم که هر لحظه برای برابری زن و مرد از هیچ کوششی دریغ نمی کند، این مناسبت را بر همه شما مردان و زنان آزاده تبریک می گویم. به امید روز برابری در یک جامعه مدنی در ایران و دیگر نقاط جهان 
با یاد پدر، به عشق برادر

یکشنبه، اسفند ۱۵، ۱۳۸۹

دانشکده علوم زمین

دانشکده علوم زمين دانشگاه ملی ایران از بطن گروه جغرافياي آن دانشگاه درضلع جنوب‎ ‎شرقي دانشکده ‏ادبيات وعلوم انساني متولد شد . اين دانشکده با تلاش اساتید فرهیخته ایی چون پیرزاده، شمیرانی و ‏جزنی پس از دو سال برای کسب مجوز وتخصيص بودجه تاسیس شد‎ ‎و اولين دانشجويان اين دانشکده ‏درسال 1355 تحصيلات خودرا آغازنمودند‎. ‎

امشب میهمان دکتر پیرزاده از پایه گذاران دانشکده علوم زمین دانشگاه ملی، جایی که پنج سال ‏در آن دانش اندوختم را بودم.
شب طولانی را در کنار او و همسر مهربانش گذاراندم، ساعت ها از تاریخ دانشکده گفت: چگونه و با چه زحمتی آجرهای دانشکده را روی هم ‏گذاشتند. از تلاش های علمی جزنی، شمیرانی در دانشگاه ملی تا آشناییش با شریعتی و بنی صدردر پاریس، از اتاق های اساتید با کتب علمی تا موزه زمین ‏شناسی دانشکده، از تاسیس برنامه های آموزش عالی برای رشته های جغرافیا، زمین شناسی برای این دانشکده تا رفتن و آموختن دوباره برای گسترش دانشکده در زمینه محیط زیست و قصه تلخ تبعید و دیگر باز نگشتن. ‏

پشت سر هم درباره اوضاع دانشکده سئوال می کرد و من گهگاه مجبور شدم به او دروغ بگم تا شب سر ‏را غمگین بر بالین نگذارد. در مورد کتاب ها پرسید لاروس هایی که برای دفاتر اساتید خریده بودند که من ‏حتی یکیشون را ندیدم، از کیفیت غذای رستوران دانشگاه: چلوکباب دهشایی از رستورانی که من یکبار و ‏برای آخرین بار در آن پا گذاشتم، از سفر های علمی واحد مورفولوژی تا لابراتورهای کاتوگرافی... من هم از کمیته انضباطی و انجمن اسلامی برایش می گفتم، محرومیت از تحصیل به خاطر رعایت نکردن شئونات اسلامی و سفرهای علمی بهترین و زیباترین خاطراتم از آن دوران تلخ و شیرین. دو کتاب درسی را که پانزده سال پیش در همان دانشکده شروع به تحصیل کردم را به او هدیه کردم تنها چیزی که بوی اون دانشکده را می داد: گیتاشناسی، تفسیر عکس های هوایی

 شیر زنی که او را در این سال ها تنها نگذاشته بود از روزهای خوش گذشته، از روزهای تلخ پناهندگی می گفت: واژه ایی که برایش هنوز بیگانه بود. دوست داشتم زمان می ایستاد و از حضور سنگین و رنگین پر از مهر این مادراشباع می شدم. آیا تاریخ قدرت حمل لحظه لحظه تلخ این سه دهه گذشته را خواهد داشت؟

از آنسوی شیشه ی لیوان شراب قرمزی که در دستانم بود چهره ی استادی را که از من حضورش را دزدیدند، در ذهنم نقاشی می کردم: مردی بالا بلند، عاشق وطن، استادی فرهیخته و روشنفکر که سی سال از بهترین روزهای زندگیش را بجای کلاس درس بر لب تیغ تبعید زندگی کرده بود.در اعماق افسوس های این استاد غمگین در رویای سبز بردن او به دانشکده ایی که با زحمت برایش عرق ریخته بود غرق بودم که در یکی از خیابان های باریک و غمزده شهر پاریس از هم جدا شدیم  


عجب سرنوشتی داریم ما ایرونی ها، استاد خستمون تنها آرزوش رفتن به ایرونه و دانشجوهامون ‏آرزوشون رفتن و زیستن آزادی است و این چرخ همچنان می چرخه و همه همچنان در هر سن و مقامی در هر نقطه از این کره خاکی به مبارزه برای فردای ایران راه سبزشون را ادامه میدهند.‏



سه‌شنبه، بهمن ۱۹، ۱۳۸۹

مجله های رنگی کتابخانه پدری


کودکی آغاز شد :‏

 شهر خاموش شد، ستاره های آسمان شهرم، چراغ های هواپیماهای ‏عراقی شد؛

 موسیقی کلاسیکمان، آژیر قرمز، قران و سروده های جنگی شد؛

 تئاتر شهر، صحنه شلاق های سیاهی بود بر بدن عریان زنان پوشیده شده ‏در ملافحه های سفید...‏

تنها سرگرمی کودکی ام، ورق زدن مجله های قدیمی کتابخانه ی پدر و آلبوم های ‏خانوادگی بود. در آن مجله های رنگی، بانویی را می دیدم، زیبا، درخشان با ‏شاهزاده های کوچک سرزمینم که همیشه در کنار مادر بودند. در آن آلبوم های ‏خانوادگی، بدنبال مادرم بودم، چهره های رنگی و زیبای درخشان زنی که دیگر از ‏داغ از دست دادن فرزندش و منفور گشتن سرزمین ایران، نمی درخشید. ‏

در لابلای آن مجله ها «رنگارنگ، نقش و نگار » و آلبوم های عکس خانوادگی ‏که فقط چند سال بیش نداشتند، خیلی سریع آموختم که " زن " معلم امور تربیتی ‏دینی مدرسه نیست.‏

 سحرگاه نوجوانی، دوره ای را که از من دزدیند می رسید و همه چیز بر ما ‏ممنوع بود:‏

 خواندن هدایت، فروغ، سهراب و مولانا در جامیزی مدرسه؛

 حرف زدن با پسر همسایه پشت درهای نیمه باز؛

 دبیرستان با کلاس های دینی و امور تربیتی و شسته شوی مغزها؛

 کلاس خصوصی موسیقی پنهان از چشم گرگان مذهبی؛

 گوش دادن به موسیقی راک که جرمی بود نابخشنودنی برای خدای ‏سرزمین من...‏

  خورشید کم سوی جوانی مانند چراغ گرد سوز اون روزهای تلخ خاموشی ‏شهر زیر آتش موشک های عراقی سوسو زنان بر زیر ابرهای ضخیم ‏وخاکستری زندگی ام نور می زد:‏

• ورود به صحنه اجتماع دروغین؛

• چهارشنبه سوری زیر باتوم نظامیان؛

• شب نشینی ها و حمله سیاه چهره ها و کمیته و دادگاه و ‏مجرم بودن فقط بخاطر یک شب معمولی در کنار ‏دوستان ...‏

در حادثه ی تلخ و غم انگیز کوی دانشگاه، به تاریخ سرزمینم پشت کردم و رفتن را بر ‏قرار ترجیح دادم؛ رفتم تا بمانم نه آنکه بمانم تا تاریخ را بسازم. به شهر زیبا و رویایی ‏پاریس رسیدم، خبر ناگهانی شاهزاده ی کوچک مجله های رنگی کتابخانه پدر را در ‏اخبار شنیدم. ‏

اینبار نه در برگ برگ های آن مجله ها بلکه بر سر مزار او با شاهزاده ی کوچک ‏کودکی ام سخن گفتم و برایش نوشتم و نوشتم... برای لیلا، او که نتوانست تاریخ را تکان ‏دهد، اما خود تاریخ ساز شد. تاریخی نو از لحظه ای به نام وداع با سرنوشت بی وفا، ‏وداع با مردمانی از سرزمین منفور شده...‏

در هتل پارک برای اولین بار جلوی آن بانوی زیبای مجله های کودکی ام ایستادم، او را ‏لمس کردم و بر خود گریستم: چرا اینجا و نه آنجا؟ چرا؟ چرا...؟ شاهزاده دیگری را ‏دیدم، مردی جوان، باوقار که نگاه برنده ای داشت، سخن گفتن با او لذت بخش بود و ‏کوتاه ولی پر معنا... چندمین دهم ماه ژوئن به هتل پارک رفتیم تا به یاد شاهزاده ی ‏کوچک سرزمینم « لیلا » با بانوی سرزمین مادری ام هم درد شوم. ‏

از آن زمان دیری نگذشت که دختران و پسران جوان سرزمین ایرانم، یکی پس از ‏دیگری پرپر شدند. هنوز از غم یکی در نیامده، در غم دیگری سر به بالین نهادیم، ‏گریستیم و گریستیم. زندانیان سیاسی، کهریزک، اعدام های پی در پی و من و او و ما ‏چه کردیم؟ چه می کنند و چه می توان کرد؟

در این گمگشتی ها در سفر بودم که برگ های مجازی بار دیگر ما را تکان داد: ... « ‏علیرضا پهلوی » ...‏

آن مرد جوان که خواست تاریخ سرزمین ایران را تغییر دهد با پیوستن به برگ های ‏تاریخ سرزمین مادریمان، یک قرن سکوت، را شکست و خود بهترین مورخ تاریخ شد. ‏

او دکترای ایرانشناسی خود را نه در سالن دانشگاه هاروارد بلکه با پیوستن به تاریخ بر ‏برگ های تاریخ ایران، دفاع کرد و چه مردانه سر بلند پرواز کرد به افق دریای کاسپین. ‏نسل من، نسل او، نسل ما به او درجه افتخاری دکترای ایرانشناسی را با رتبه عالی اهدا ‏کرد، چرا که علیرضا به تنهایی تاریخ ساز شد. آیندگان خواهند نوشت که چه کردند که ‏چه کردند و چه کردند دیگران که اینگونه تاریخ ساز شدیم. ‏

قلبم شکسته، اشک هایم خشکیده اند و در سراب آزادی سرزمینم کسی دیگر به یاد گربه ‏های ایرانی نیست. ‏

بانوی سرزمین من، فرح ایران، مادر فرهنگ و هنر سرزمین مادریم، با تو همراه هستیم ‏چرا که این درد مشترک هرگز جدا جدا، درمان نمی شود.‏

واژه ای دیگر باید ساخت تا دردت را بتوانم فریاد کنم؛

واژه ای دیگر باید...‏