امروز یکسری زدم به مرکز خرید « بی اچ وی »روبروی شهرداری پاریس. طبقه دوم، در قسمت لوازم مدرسه بدنبال یک ماژیک قرمز رنگ بودم که خط کش های رنگی توجه من را بخود جلب کردند. یک خاطره از دوران راهنمایی به ذهنم رسید؛ همسایمون از سفر اتریش برگشته بود و برای من سوغاتی دفتر و مداد و یک خط کش صورتی آورده بود. روز بعد سر کلاس بودم که با خوشحالی خط کش صورتی را به ژاله نشان دادم. فقط ده قیقه بیشتر خوشحالی ما از خط کشی با اون خط کش صورتی طول نکشید که با جاسوسی منصوره به دفتر مدرسه، خانم ناظم وسط درس علوم وارد کلاس شد و جامدادی من را بدون اینکه از من سئوال کنه برداشت و اون خط کش صورتی را با دست شکاند و مانند یک مجرم به من نگاهی کرد و گفت: اینجا جای اینکارها نیست...
بی اختیار، یک خط کش صورتی خریدم و تمام راه به این فکر می کردم که هیچ خط کشی، اون خط کش صورتی که خانم ناظم بیست و سه سال پیش شکاندش نمی شه...