کافه یکی از سنت های جداناپذیر از بافت شهری پاریس می باشد. در این کافه ها می شود از گفتگوها و از چهره های رنگارنگ، رمان ها و کتاب ها نوشت.
امروز دونفری در کافه ای نشسته بودیم و با قهوه اسپرسو در حال تدوین یک نامه بودیم. در میز کناری ما دو خانم و دو آقای فرانسوی گفتگوی داغی داشتند. از رییس حکومت و دولت و حزب راست و چپ گفتند تا .... رسیدند به گسترش اسلام گرایی. آقایی که حدود ۶۰ سال سن داشت از تهدیدهای نفوذ تندروها در کشور صحبت می کرد و اینکه می بایست دولت جلوی آن را بگیرد زیرا اسلام با دمکراسی منافات دارد و جامعه فرانسه را به خطر می اندازد. ناخودآگاه برگشتم و نگاهشان کردم....
امروز دونفری در کافه ای نشسته بودیم و با قهوه اسپرسو در حال تدوین یک نامه بودیم. در میز کناری ما دو خانم و دو آقای فرانسوی گفتگوی داغی داشتند. از رییس حکومت و دولت و حزب راست و چپ گفتند تا .... رسیدند به گسترش اسلام گرایی. آقایی که حدود ۶۰ سال سن داشت از تهدیدهای نفوذ تندروها در کشور صحبت می کرد و اینکه می بایست دولت جلوی آن را بگیرد زیرا اسلام با دمکراسی منافات دارد و جامعه فرانسه را به خطر می اندازد. ناخودآگاه برگشتم و نگاهشان کردم....
وقتی داشتند می رفتند، آمدند به طرف ما، آن آقا سعی می کرد توضیح دهد که قصد توهین نداشتند ... و از نگاه من تصورکرده بودند شاید ناراحت شدم و از من پرسیدند که اگر مسلمان هستم ؟
بدون مکث نگاهش کردم و گفتم : « موسیو من قربانی زنده اسلام مورد بحث شما هستم.من یک زن ایرانیم »
دستم را گرفت و از روزهایی گفت که قبل از انقلاب اسلامی به ایران رفته بودند و چه کشوری داشتیم و گفت برایتان از صمیم قلب دعا می کنم که ایران آزاد شود و تاکید کرد که باید سخت مبارزه کنیم و هرگز ناامید نشویم. با مهربانی خداحافظی کردند و رفتند. و ما ماندیم و دوقهوه اسپرسو، یک نامه ناتمام و یک دنیا خاطره تلخ که به سراغمان آمد.