دوشنبه، خرداد ۰۸، ۱۳۹۱

سادگی از ته دلبستگی ام پیدا بود


 When I know your soul, I will paint your eyes


من نه عاشق بودم
و نه محتاج نگاهی که بلغزد بر من
من خودم بودم و یک حس غریب
که به صد عشق و هوس می ارزید
من خودم بودم و دستی که صداقت می کاشت
گرچه در حسرت گندم پوسید
من خودم بودم و هر پنجره ای
که به سر سبزترین نقطه بودن وا بود
و خدا می داند بی کسی از ته دلبستگی ام پیدا بود
من نه عاشق بودم
و دلداده به گیسوی بلند
و نه آلوده به افکار پلید
من به دنبال نگاهی بودم
که مرا از پس دیوانگی ام می فهمید
آرزویم این بود
دور اما چه قشنگ
که روم تا دروازه نور
تا شوم چیره به شفافی صبح
به خودم می گفتم
تا دم پنجره ها راهی نیست
من نمی دانستم
گه چه جرمی دارد
دست هایی که تهی است
و چرا بوی تعفن دارد
گل پیری که به گلخانه نرسید
روزگاریست غریب
من چه خوش بین بودم
همه اش رویا بود
و خدا می داند
سادگی از ته دلبستگی ام پیدا بود

                          جبران خلیل جبران

سه‌شنبه، اردیبهشت ۲۶، ۱۳۹۱

فریادی دربند سکوت

من ساکت خاموشم و تمامی هستی من فریادی است که در اندرون من می جنگد تا زنجیرها را از هم پاره کند و از اسارت این بدن رها شود.

در این سکوت، فریاد حقیقت من و تو نهفته است. 

شاید این سکوت خاموش، آزادی را دیدار کند و فریاد درونم پایکوبان آوای راز ما را برای جهانیان بسراید. پنداری از رویای آزادی این فریاد اسیر در بند سکوت من خاموش، آرامش خاطر برای ادامه این راه دشوار است. و همه هراس من از این است که فریاد حقیقت ما در سکوت من، آنجا که خورشید به انتهای دریا می رسد، به خاموشی ابدی سپرده شود. 


نازیلا

یکشنبه، اردیبهشت ۲۴، ۱۳۹۱

حکم قتل آزادی اندیشه و بیان



پس از سی و سه سال، دستاورد بزرگ نظام جمهوری اسلامی، آوارگی میلیون ها ایرانی در گوشه و کنار این کره خاکی بوده است. شهروندان ایرانی برای داشتن آزادی و فضایی برای نفس کشیدن، در بدترین شرایط ممکن به سرزمین مادری وداع گفته و با همه مشکلات در دیار غربت مقاومت کرده اند. بیشتر شهروندان ایرانی در خارج از مرزهای ایران افتخارهای چشمگیری را به نام ایران آفریده اند و نام ایران و ایرانی را در جهان زنده نگه داشته اند.
شاهین نجفی، خواننده سبک رپ و راک، حتی در تبعید، مسائل و معضلات جامعه ایران را در شعر و ترانه هایش فریاد می کند. فرسخ ها دور از سرزمین مادری، برای طنز خوانی اندیشه اش به شکل مافیایی به قتل محکوم می شود.    
آقای صافی گلپایگانی که در قم به راحتی در جای گرم و نرم نشسته اید و با پول مردم ایران حکم صادر می کنید و جایزه می گذارید. آیا تا به حال به ذهنتان رسیده است که از شهروندان تبعیدی بپرسید، در چه شرایطی هستند؟ آیا در دین الهی شما، فقط صدور حکم قتل و سنگسار و اعدام مجاز است؟
آقای گلپایگانی، وقتی در خانه گرم و نرم خود نشسته اید، هیچ از خود پرسیده اید که ایرانیان آواره شده در چه شرایطی هستند؟ آیا تا به حال به این فکر افتاده اید که حکم ارتداد کسانی را بدهید که مردمان بزرگ ایران را از سرزمین خود آواره کرده اند؟
آزادی بیان این نیست که هر چه میل آقایان باشد گفته شود، آزادی بیان یعنی، بیان آنچه می اندیشیم و احترام به بیان دیگری. اگر روشنفکران ننویسند و اگر هنرمندان، ارزش ها و عقاید را به چالش نکشند، جامعه تبدیل می شود به باتلاقی که هیچ چیزی در آن حرکت نمی کند. اگر حکم بر این است که همه آنچه را شما می گویید انجام دهند، پس مسلمان چگونه به شک و تردید راه یابد تا به یقین برسد؟
شرم بر شما آقای گلپایگانی که در در سرزمین ما به آرامی زندگی می کنید و حکم قتل استعدادهای کشورمان را در خارج از مرزهای ایران صادر می کنید.
بدانید که یک تار موی جوانان و سرمایه های این سرزمین همچون شاهین نجفی به همه ارزش های شما که بسیار دور از انسانیت و الهیت است می ارزد.



چهارشنبه، اردیبهشت ۱۳، ۱۳۹۱

میان ماه من تا ماه گردون

روز جهانی کار و کارگر
اول ماه می، روز جهانی کارگر است و من از مرکز شهر پاریس گذر می کنم، جمعیت باشکوهی با شور و هیجان در تشکلات بزرگ کارگری برای بیان مطالبات خود و گرامیداشت این روز باشکوه به خیابان ها آمده اند.
گل موگه
در گوشه و کنار خیابان ها، بساط فروش گل موگه به چشم می خورد. موگه، گل سفیدی که در ماه می در سراشیبی دره ها سبز می شود. از جمله سنت های زیبای کشور فرانسه، به مناسبت گرامیداشت کار و تلاش، و پاسداشت از زحمات همدیگر، در چنین روزی مردم همه به هم گل موگه هدیه می دهند. می گویند در زمان رنسانس، پادشاه چارلز چهارم فرانسه (1561)، به اطرافیان خود این گل را برای خوش یمنی هدیه می داده است و اینچنین رسم موگه اول ماه می در سنت فرانسه باقی می ماند.
در حالی که پلاکاردهای تشکل های مستقل کارگری فضا را رنگی کرده اند، به یاد رضا شهابی و همه فعالان سندیکاهای کارگری ایران افتادم که تنها به دلیل بیان حقوق اولیه طبقه کارگر، در زندان های حکومت غارتگر اسلامی به سر می برند. میلیون ها کارگر زحمتکش ایرانی در شرایط بسیار دشوار معیشتی به دلایل مختلف همچون کاهش و حذف دستمزدها، نبودن امنیت شغلی، نقض حقوق کار، بهره کشی از نیروی کار کودکان، عدم امکانات ایمنی در محیط کار، بیکاری و گرانی های کمرشکن در شرایط بسیار سخت و دشوار به سر می برند.

دو کارگر مترو در کنارم ایستادند و با هیجان عحیبی از انتخابات ریاست جمهوری یکشنبه آینده فرانسه صحبت می کنند. به چهره یکی از آنها خیره شدم، چشمان آبی و کشیده اش من را به سفر دوری در چشمان یاراحمد، یک همسایه قدیمی برد.

چند سالی از فاجعه انقلاب اسلامی گذشته بود که خانواده ام به دلیل مشکلات مالی به آپارتمانی واقع در غرب تهران، یک طبقه زیر زمین نقل مکان کردند. در کنار آپارتمان ما یک شوفاژخانه ایی بود که یاراحمد شب ها را در آنچا به سر می برد.
یاراحمد بعدها یکی از دوستان خانوادگی شد، شب ها با هم شام می خوردیم، گاهی می آمد مدرسه دنبال من و گاهی برایم از چهار دخترش می گفت که ساکن شهر کابل بودند و حق رفتن به مدرسه را نداشتند.
انفجار در کابل
سال ها بعد، شنیدم که یاراحمد بعد از حمله آمریکا به خیال این که افغانستان آباد و آزاد می شود، به زادگاه خود بازگشت و دیری نگذشت که در یک بمبگذاری در جنوب شهر کابل کشته شد.
از آن روزها راه زیادی را رفتیم تا به حقوق بشر نزدیک شویم و امروز روز کارگر بیشتر از هر روزی افسوس می خورم که هر روز از دیروز فرسخ ها از حقوق انسان ها دور می شویم.
نگرش غیر انسانی قوانین جمهوری اسلامی نسبت به همشهریان افغانی ایران، این نگرش آلوده و کثیف را در فرهنگ جامعه ما نهادینه می کند.
یاراحمد بعضی وقت ها از غربت می گفت، پدرم در جواب به شانه هایش می زد و می گفت، یار احمد من هم اینجا در غربتم، ایران ما را به غارت بردند... یاراحمد هم سریع آرام می گرفت و با امید و هیجان می گفت، به زودی هم افغانستان و هم ایران آزاد می شوند.
یاراحمد خیلی زحمت کشید؛ در سرمای زمستون و گرمای تابستون، از صبح تا شب سر ساختمان کار می کرد، روزهای تعطیل در خانه های مردم کار می کرد. یاراحمد برای من نماد پدری از غیرت و انسانیت بود.  
شرمسار از بی احترامی های انسانی و ظلمی که به شهروندان افغانی در ایران می شود، به یاد یاراحمد یک شاخه گل موگه به آب های روان رود سن سپردم و آرزو کردم تا به زودی احترام انسانی و دمکراسی در ایرانمان برقرار شود و آبروی ایران به ایرانیان بازگردانده شود.  


تقدیم به دوستان افغانی ام